رادینرادین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

برای پسرم رادین

تولد یک سالگی

تولد تولد تولدت مبارک   مبارک مبارک تولدت مبارک   بیا شمع هارو فوت کن که صد سال زنده باشی   یه تولد جمع و جور و خونوادگی که ... بقیه در ادامه ی مطالب   البته تو این شادی دایی حسن و خونواده ش هم که همیشه به ما لطف دارن شریک بودن.   اول می خوام یه خلاصه ای از حال و روز یک سالگیت بنویسم و بعد هم بریم سراغ عکسات.   دلم برات بگه؛   تو یک سالگیت شما 8 تا دندون داری 4 تا بالا 4 تا هم پایین   بدون کمک وایمیستی ولی از راه رفتن خبری نیست.   تا من یا بابا دستتو میگیریم تا یکم تمرین راه رفتن بکنی بعد از دو سه قدم سریع میشینی زمین   همچناااا...
11 خرداد 1393

یک سال گذشت

پسرم؛ یکسال پر از فراز و نشیب رو باهم پشت سر گذاشتیم.   یک سالی که به چشم به هم زدنی گذشت و سالهای بعد هم یکی پس از دیگری به همین سرعت و حتی سریعتر سپری میشه.   و مهم اینه که توی گذشت زمان گم نشیم  طوری که فقط روزهامون رو سپری کنیم و زندگی کردن رو فراموش کنیم.   چه اینکه ما آفریده شدیم تا اونطور که باید و شاید زندگی کنیم.   شاید به ظاهر ساده باشه و با خودت بگی که خوب ماهم داریم همین کار رو میکنیم ولی زندگی کردن داریم تا زندگی کردن و درست زندگی کردن یه هنره و لابه لای همین روزمره گیها و زندگی کردن هاس که شخصیت انسان شکل میگیره و میتونه اونقدر بالا بره که بشه جانشین خدا رو زمین یا اونقدر پایی...
10 خرداد 1393

11 ماهگی به روایت تصویر

شیطون بلای من اینجا رفتی سراغ کیف مامان و دفترچه یادداشت و خودکار و لیست خرید : یه لحظه وایسین الان حساب میکنم اوووووووووووم...   بقیه در ادامه مطالب     امان از این خرابکایا و شیطنت تو چشمات موندم گریه کنم یا بخندم:     بچه این محلی؟ بچه این محل نیستی؟ پس راهتو بکش برو.     نرفتی؟؟!! اومدما!!     اوووووووم غذا که نمی خوری ولی خوب ... هراز گاهی یه ملچ مولوچی می کنی دل ما خوش باشه:   ...
15 ارديبهشت 1393

توقعات مادرانه

سلام مامانم؛   هر روز که میگذره شما بزرگتر میشی و این روزها به سرعت برق و باد میگذره و من آرزو میکنم که کاش زمان کندتر می گذشت تا بتونم لحظات بیشتری از زندگیمو باهات سپری کنم و به پات بریزم.   شاید این با این خاطر باشه که فکر میکنم بچه ها تا وقتی کوچیکن تمام و کمال متعلق به پدر و مادرن .حداقل تا سن مدرسه و بعد از اون باید با دیگران قسمتشون کنی با کسایی مثل معلم ، دوستان و در آینده با همسر و...... و دقیقا به همین دلیله که اعتقاد دارم اگه تو کودکیت از لحظات با تو بودنم نهایت لذت رو ببرم و چیزای که باید رو بهت یاد بدم و توشه های راهتو همراهت کنم و بعدها وقتی بزرگتر شدی بتونم باخیال راحت بسپارمت به دستای مهرب...
8 ارديبهشت 1393

سه ماهی که عین برق و باد گذشت

سلام پسر گلم، از آخرین باری که وبلاگتو آپ کردم بیش از سه ماه میگذره مامان تنبله یا پسری شیطون یا شاید هم هردوش که اینهمه تاخیر افتاده خدا عالمه به هر حال چیزی که مهمه اینه که لحظه به لحظه بزرگ شدنت توی قلب و روحم حک شده و فراموشم نمیشه. لحظه ای لذت تجربه این لحظات و تماشای تو رو حاضر نیستم با هیچ چیز دیگه ای تو دنیا عوض کنم. لذت تماشای تووقتی هر روز بزرگتر و قویتر میشی،قد میکشی و بالنده تر میشی،با کنجکاوی تمام چیزای جدیدو تجربه می کنی و هر چیز ساده ای برات مثل یه راز پنهان و یه کتاب نخونده س... بقیه در ادامه ی مطالب   واما؛ تو این مدت شما 8،9 و 10 ماهگیتو پشت سر گذاشتی و به مرز 11 ماهگی رسیدی. پس از دو ت...
2 ارديبهشت 1393

اولین هدیه ی روز مادر

نازنین پسرم؛ امسال روز مادر به لطف وجودت اولین سالی بود که حس زیبای مادر بودن رو با خودم همراه داشتم. دلکم برای داشتن فرشته ای مثل تو و برای مادر بودن به خودم میبالم. این کارت زیبا رو بابای مهربون از طرف شما بهم هدیه داد.ممنونم عزیزای دلم   ...
31 فروردين 1393

اولین سفر

پسر قشنگم؛ جمعه پیش 27 دی به همراه دایی حسن و خونوادش رفتیم شمال و اینطور شد که شما اولین سفر زندگیتو آغاز کردی... بقیه در ادامه ی مطالب از اول تا آخر سفرمون خیلی خیلی به هممون خوش گذشت میدونی چرا؟ برای اینکه شما خیلی آقا بودی و خوش اخلاق. همش می خندیدی و دس دسی میکردی و خلاصه از همه دلبری می کردی حتی از غریبه ها و بر خلاف چند ماه اخیر صلا غریبی نکردی. حتی تو راه رفت و برگشت همش ذوق می کردی مخصوصا وقتی بابا با سرعت بیشتری رانندگی می کرد. پسر عشق سرعت ددری من تجربه سفر با شما خیلی لذت بخشتر بود مخصوصا که ما متوجه شدیم که یه پسر ددری داریم قربونت بشم من. اینم یکی از اون لحظات قشنگ :       ...
30 دی 1392