رادینرادین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

برای پسرم رادین

سه ماهی که عین برق و باد گذشت

1393/2/2 16:53
نویسنده : مامان سمی
397 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گلم،

از آخرین باری که وبلاگتو آپ کردم بیش از سه ماه میگذرهعینک

مامان تنبله یا پسری شیطون یا شاید هم هردوش که اینهمه تاخیر افتاده خدا عالمه

به هر حال چیزی که مهمه اینه که لحظه به لحظه بزرگ شدنت توی قلب و روحم حک شده و فراموشم نمیشه.

لحظه ای لذت تجربه این لحظات و تماشای تو رو حاضر نیستم با هیچ چیز دیگه ای تو دنیا عوض کنم.

لذت تماشای تووقتی هر روز بزرگتر و قویتر میشی،قد میکشی و بالنده تر میشی،با کنجکاوی تمام چیزای

جدیدو تجربه می کنی و هر چیز ساده ای برات مثل یه راز پنهان و یه کتاب نخونده س...

بقیه در ادامه ی مطالب

 

واما؛

تو این مدت شما 8،9 و 10 ماهگیتو پشت سر گذاشتی و به مرز 11 ماهگی رسیدی.

پس از دو تا دندونی که تو 6 ماهگیت درآوردی تا نزدیک به چهار ماه دیگه از دندون جدید خبری نبود.

تا اینکه روز دوم فروردین کولاک کردی و همزمان 4 تا دندونت از بالا نیش زد.

الهی بمیرم  تو اون چند روز چی کشیدی و چقدر اذیت شدی فقط خدا می دونه و دل بیقرار یه مادر

 

همچنان و البته تا به امروز خیلی خیلی بد غذا می خوری و بعضی روزا اصلا لب به غذا نمی زنی

با دکترات هم که مشورت میکنم همه متفق القول میگن که نباید اصرار به غذا خوردنت داشته باشیم و

اجازه بدیم خودت زمان شروع غذاتو و حتی نوع غذاتو انتخاب کنی

که البته این خیلی خیلی کار سختیه و خیلی به خودم فشار میارم که به زور بهت غذا ندم.

ریفلاکستم که همچنان ادامه داره و البته دکترت احتمال میده که دلیل غذا نخوردنت هم همین ریفلاکسه.

 

20 اسفند دوز داروت به یک سوم کاهش پیدا کرد که خدارو شکر بعدش مشکلی برات پیش نیومد

ولی وقتی بار دوم یعنی 20 فروردین دوز داروتو نصف کردیم علائم ریفلاکست برگشت و ماهم برگشتیم

سر خونه اول و دوز قبلی تا یک ماه دیگه ببینیم خدا چی می خواد.

 

از وقتی 9 ماه و یک هفته ت شد تونستی با کمک گرفتن از مبلا و وسایل خونه بایستی و دو هفته

بعدشم با گرفتن دستات به اینور و اونور شروع کردی به راه رفتن خرچنگی(به قول بابایی) .

 

و خلاصه این شده که الان به لطف در و دیوارا و وسایل خونه و تکیه دادن به اونها همه خونه رو گز می

کنی و به همه جا از کابینتای آشپزخونه گرفته تا کمدا و کشوها سرک میکشی و گاهی هم خرابکاری میکنی.

اولین خرابکاریتم شکستن در دو تا از قندونای جهاز مامانی بود.علاقه شدیدی به بیرون ریختن دستمال

کاغذیا از جعبه اش و ریش ریش کردنشون داری و البته بیرون ریختن وسایل داخل کابینت و به هم زدن

سیب زمینی پیازا و ریخت و پاش وسایل و اینجوری بگم که کلا از مرتب بودن خونه خوشت نمیاد و دوست داری همه چیزو به هم بریزی و نزاری مامان بیکار و کسل بشه پسر شلخته ی من.

همش فدای یه تار موت عزی.زم.

دیگه اینکه از سال جدید هم شروع کردی تو عالم خودت حرف زدن و همش با دستات به اینور اونور اشاره

میکنی و دد دودو میکنی و کلی صداهای بامزه از خودت درمیاری انگاری که یه چیزایی رو خیلی جدی

تعریف میکنی.

 

سی دس بی بی انیشتینتو که میزارم کلی ذوق میکنی و دس دسی و نانایی میکنی باهاش.

وقتی میشورمت و پوشکت میکنم بعد میزارمت رو زمین اجازه نمیدی من شلوارتو پات کنم و دوست داری

خودت این کارو بکنی.البته بلد نیستی و شلوارتو هی میکشی رو سرت که خیلی بامزه ست پسر مستقل من

 

9 ماهگی رفتیم آتلیه و کلی عکسای خوشگل ازت گرفتیم هر چند همش می خواستی بیای بغل مامانی

و موقع عکس گرفتن خیلی خیلی جدی بودی.

 

عید امسال اولین عیدی بود که سه نفری جشن می گرفتیم و شما کنار من و بابایی بودی.

موقع سال تحویل حس خیلی خوبی داشتم و همش خدای مهربونو برای اینکه دسته گلی مثل تو رو بهم

داده شکر می کردم.

 

تعطیلات عیدرو هم به همراه دایی ها و خونواده هاشون و مامان بزرگ و بابا بزرگ(مامان و بابای بابایی)

رفتیم شمال که خیلی بهمون خوش گذشت و شما هم خیلی خیلی آقا بودی قربونت برم من.

16 خرداد هم هشتمین سالگرد ازدواج مامان و بابا و یه جشن سه نفره با کلی بادکنک و فشفشه که

شما خیلی دوست داشتی.

 

اینا هم عکسای 8،9 و 10 ماهگیته فدای قد و بالات:

8 ماهگی:

 

 

اوی خانوم گل باغچه مونو خیس نکنی!!

 

 

 9 ماهگی:

 

 

 

10 ماهگی:

 

 

می میپوشم حلفیه :

 

 

نه به اون جذبه ت نه به این خجالتت مامانم:

 

پسندها (1)

نظرات (0)