رادینرادین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

برای پسرم رادین

سفری به گذشته مامان و بابا 2

1392/8/26 15:41
نویسنده : مامان سمی
77 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفسم،

تو سفر قبلی تا اینجا رسیدیم که یه روز از روزای فروردین 84 یه برگ جدید از زندگی مامان ورق خورد.اونم جرقه های شروع زندگی دو نفره با بابا بود.

اونروز بابایی که تو یه شهر دیگه زندگی میکرد،بهم زنگ زد (البته قبلش خونواده هامون از این صحبت تلفنی مطلع شده بودن)و بعد از اینکه کمی صحبت کردیم قرار شد که یه روز بابا بیاد تبریز تا بیشتر باهم صحبت کنیم.

-هر چند من و بابا دختر دایی پسر عمه بودیم ولی جز چند بار ملاقات کوتاه خیلی همدیگه رو ندیده بودیم.علتش هم این بود که دو جای مختلف به دنیا اومده بودیم و بزرگ شده بودیم.آخرین باری که همدیگه رو دیدیم مراسم خواستگاری دایی حسنت بود با خواهر زاده بابا یعنی زندایی الهام .-

خلاصه ما صحبتامونو کردیمو من سوالایی که توی یه لیست بلند بالا نوشته بودم و از بابا پرسیدم و کلی از جاهای گشتنی تبریزم مثل بوستان خاقانی و ائل گولی رو هم گشتیم.

بعدشم بابااینا اومدن خواستگاری و این شد که ما نهم تیرماه 1384 عقد کردیم و شانزدهم فروردین 1385 هم پس حدود 9 ماه نامزدی رفتیم به خونه مشترکمون.

قبل از به دنیا اومدنت 6 سالو نیمی به خوبی و خوشی باهم زندگی کردیم.خیلی اتفاقا تو این مدت افتاد که چون زیادن فقط  شیرینترین و تلخترینش رو بهت میگم.شیرینترینش ؛ قبول شدنم تو آزمون وکالت و گرفتن پروانه وکالتم

 

و تلخترینش فوت پدرم بود که دوری مادرمو طاقت نیاورد و بالاخره شهریور90 اونم ما رو تنها گذاشت و رفت پیش خدا

 

اینم از زندگی مامان وبابا پیش از اومدن شما گل پسرم.تا اینجا باشه تا روزای بعد بیام و خاطرات زمینی شدنتو بنویسم.

مامانم الان عین فرشته ها رو پام خوابیدی و دیگه وقتشه که کم کم بیدار شی و چشمای قشنگتو به روم باز کنی.با این که یه ساعتی بیشتر نیست که خوابیدی دلم قد یه دنیا برات تنگ شده.خدایا شکرت که منم مامان شدم.شکرت.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)