رادینرادین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

برای پسرم رادین

هدیه ای برای پسرم

1392/8/26 14:19
نویسنده : مامان سمی
108 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم؛

چند وقتی بود که میخواستم خاطرات بزرگ شدنتو،حرفایی که میخوام بهت بزنمو ،درددلا و چیزایی که میخوام از دنیای دور و برت بدونی رو برات بنویسم.اما امان از این امروز فردا کردنا.

به هر حال امروز که تو درست پنج ماه و پنج روز و صفر ساعتته،موفق شدم این وبلاگو برات بسازم.هر چند نوشتن روی کاغذو بیشتر دوست دارم ولی خوب اینجوری نوشتن مزایای خودشو داره که نمیشه انکارش کرد.هر چقدر هم که از تکنولوژی بیزار و گریزون باشی.مثلا یکیش اینکه وقتی من مطالبو اینجا مینویسم شما حوصله ت سر نمیره.مثل همین الان که زل زدی به مانیتور.انگار که میفهمی برای جنابعالی مینویسم.

بگذریم.همین اول دلم میخوام یه چیزیو بگم؛خیلی از مامانا وقتی میخوان برای بچه هاشون بنویسن با زبون نینیا باهاشون صحبت میکنن.ولی من میخوام باهات مثل یه آدم بزرگ حرف بزنم.البته اینم بگما ممکنه یه وقتایی از دستم در بره.هرچی باشه شما الان که دارم این مطالبو مینویسم کوچولویی و منم با زبون نینیا باهات حرف میزنم.

حالا چرا همچین تصمیمی گرفتم چند تا دلیل داره :

اولیش اینکه قراره این وبلاگ هدیه ی تولد 18 سالگیت باشه.و اونموقع دیگه مردی شدی واسه خودت.و شایدم اصلا خوشت نیاد که فندق مامانی یا نخود مامان و.... صدات کنم و مثل یه نینی باهات حرف بزنم

دوم اینکه قرار نیست فقط خاطرات بچگیتو تو این وبلاگ بنویسم.بلکه قراره تجربه های خودم از دنیا و آدماش برات بنویسم.درددلامو و خلاصه غما و شادیامو بنویسم.تا بدونی چه جور جایی دنیا اومدی،دو رو بری هات چجور آدمایی بودن،و تو چطور بزرگ شدی.باشه تا فراموش نکنی و فراموش نکنیم کی بودیم و از کجا اومدیم.که فراموشی بد دردیه.

خوب حالا اگه آماده ای دستتو بده مامان تا باهم بریم به دوران شیرین کودکیت .

جگر گوشه عشقم تا ابد عاشقتم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)